شده تا نیمه ی شب در بزنی ، وا نکنند؟

یا دری را شده با سر بزنی ، وا نکنند؟!

پشت در ، بید بلرزی و به جایی برسی

که تهِ فاجعه پرپر بزنی ، وا نکنند؟!

روی یک پله ، درِ خانه‌ی بی‌فرجامی

بتپی، قلب کبوتر بزنی ، وا نکنند؟!

تو بدانی که یکی هست که بی‌طاقت توست

باز تا طاقت آخر بزنی ، وا نکنند؟!

خنده‌ای کردم و گفتم : دل من! گریه نکن

تو اگر صد شب دیگر بزنی ، وا نکنند!

این در بسته ، عزیز دل من! بسته به توست

شده باور کنی و در بزنی ، وا نکنند? !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.