کلبه تنهایی من
کلبه تنهایی من

کلبه تنهایی من

دلنوشته

جدول زندگى من چیه؟

صادق هدایت 

. . توی یک جمع نشسته بودم بی‌حوصله بودم. مجله‌ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه حرفی عمودی

یکی گفت: بلند بگو

گفتم یک واژه‌ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است

حاج آقا گفت: پول

تازه عروس مجلس گفت: عشق

شوهرش گفت: یار

کودک دبستانی گفت: علم

حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی‌شه طلا، سکه 

گفتم: حاج آقا اینها نمی‌شه 

گفت: پس بنویس مال

گفتم: حاج آقا بازم نمی‌شه 

گفت: جاه

خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی‌شه 

دیدم ساکت شد 

مادر بزرگ پیر گفت: عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار

محسن خندید و گفت: وام

یکی از آن میان بلند گفت: وقت

یکی گفت: آدم

دوباره یکی گفت: خدا

خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه‌ی سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید.

... 

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش

کشاورز بگوید برف

لال بگوید سخن

ناشنوا بگوید نوا

نابینا بگوید نور


ومن هنوز در اندیشه‌ام



 واژه‌ی سه حرفی جدول زندگی من چیست؟

سلام بر عشق

سلام 

سلامی به قد تنهایام البته شاید شاکی بشی که وقتی که تو با منی چرا میگم قد تنهاییام حق با توست من تسلیم سلامی به اندازه تنهایی من و تو 

امروز که گفتی به این صفحه سر زدی خیلی خوشحال شدم انگیزم چند برابر شده میدونی خیلی وقته خیلی چیزا بهت بدهکارم هر روز که میگذره 

تو بیشتر از قبل واسم مایه میذاری و منو بیشتر شرمنده خودت میکنی سخته خیلی سخت

خدا رو شکر اتفاقی افتاده که من میتونم حداقل هر روز برای چند دقیقه هم شده تو رو ببینم و روزم کامل بشه 

برای همه چیز ازت ممنونم برای بودنت و خندینت برای این طور دوست داشتنم ممنونم که هستی عاشقانه دوستت دارم عشقم

یاد من باش بس که تنهایم

ﺣﻀﺮﺕ آﺩﻡ ﻭﻗﺘﯽ که ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺮﻓﺖ:

ﺧﺪﺍ بهش ﮔﻔﺖ: ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ، ﺑﺎ ﺗﻮ ﺭﺍﺯﯼ ﺩﺍﺭﻡ ...

ﺍﻧﺪﮐﯽ ﭘﯿﺸﺘﺮ ﺁﯼ ....

ﺁﺩﻡ ﺁﺭﺍم و ﻧﺠﯿﺐ ﺁﻣﺪ ﭘﯿﺶ !!!...

ﺯﯾﺮ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺖ ..

ﻣﺤﻮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻏﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺧﺪﺍ ، ﺩﻝ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮔﺮﯾﺴﺖ !!...

ﮔﻔﺖ: ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ، ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﺯﭼﺸﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﮑﯿﺪ ...

ﯾﺎﺩﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺑﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ... ﺑﻐﺾ ﺁﺩﻡ ﺗﺮﮐﯿﺪ ... 

ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻟﺮﺯﯾﺪ ...

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ... 

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻋﺮﺵ ... 

ﻧﻪ ... ﻧﻪ ... ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ

ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺍﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻦ ، ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!!....

ﺁﺩﻡ ﮐﻮﻟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ....

ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﺳﺨﺖ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺷﺖ .. ﺭﺍﻫﯽ ﻇﻠﻤﺖ ﭘﺮﺷﻮﺭ ﺯﻣﯿﻦ ....

ﺯﯾﺮ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯ ﺷﻨﯿﺪ ... ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﻢ ﺁﺩﻡ ....

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ .... 

ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ .... ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﯼ ﮔﻨﺪﻡ....

ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺵ .....

صبر کن

صبر کن! آرام ! کم کم آشنا هم می شویم!

عده ای قبلا شدند و ما دو تا هم می شویم !


مثل هر کاری از اول سخت می گیریم و بعد -

ساده در آغوش یکدیگر رها هم می شویم


شرم چیزی دست و پاگیر است و وقت ما کم است!

پس به مقدار ضرورت بی حیا هم می شویم!


گرچه عمری سربزیری خصلت ما بوده است

هرکجا لازم شود سر به هوا هم می شویم


دیر یا زود آتش هر عشق می خوابد ؛ کمی -

صبر کن! نسبت به هم بی اعتنا هم میشویم


از همان راهی که می آییم برخواهیم گشت

بعد از آن با سادگی از هم جدا هم می شویم




بی تو...

بی تو محتاج تر از تشنه به آبم امشب

بده از دست لبت باده ی نابم امشب


شب آغوش تو را کیست به من هدیه کند؟

بلکه بهتر بشود حال خرابم امشب


من برهنه تو برهنه سرشب تا دل صبح

مست ولب بر لب وآرام بخوابم امشب 


جرعه جرعه به تنم هرم هوس ریخته ای

کاش میشد تن تو تنگ شرابم امشب


برکه ای راکدم و باز روان خواهم شد

گر بپیچی به تن پر تب وتابم امشب 


طاقتم طاق شد ازشوق هم آغوشی تو

دوست دارم که به دور تو بتابم امشب


دربیابان طلب بس که بدنبال توام 

میبرد تشنه لبی ها به سرابم امشب


عشق این آتش جانسوز چه خواهد از من 

که نهان سوز تر از عهد شبابم امشب